دولت آمریکا ممکن است برای اولین بار در تاریخ این کشور نیروهای نظامی یک کشور دیگر را در ردیف سازمانهای تروریستی قرار دهد. تهدیدی که در صورت عملی شدن، یک چرخش جدی دیگر به سوی رویارویی محتمل با ایران تلقی خواهد گردید{+}. قرار دادن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در فهرست سازمانهای تروریستی برای دولت آمریکا دستکم دو کارکرد خواهد داشت:
- از یکسو کمک به آرام کردن نسبی و دستکم موقتی سگهای جنگ در آمریکا که مصرانه در تلاش برای دیدن فرو ریختن بمبهای آمریکایی بر فراز ایران هستند.
- از سوی دیگر حرکت دیگری برای منزوی کردن هر چه بیشتر ایران و فشار بر کشورهای دارای حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل جهت اجرای تحریمهای شدیدتر علیه ایران.
برای لحظهای نه به عنوان یک ایرانی، بلکه به عنوان یک ناظر بیطرف (تا حدی که امکان دارد) به این موضوع نگاه کنید. آیا موضوع خنده دار به نظر نمیرسد؟ کشوری که نیروهای نظامیش بعد از جنگ جهانی دوم تقریبا در چهارگوشه جهان به صورت مستمر درگیر جنگهای مستقیم و غیرمستقیم بوده است، چطور از نظر اخلاقی به خود اجازه میدهد اصولا چنین موضوعاتی را پیش بکشد؟ آیا باید یک بار دیگر شاهد مرگ اخلاق سیاسی باشیم و باور کنیم که چیزی جز وقاحت سیاسی در دنیای امروز باقی نمانده است؟
جایی خواندم در پاپان جنگ جهانی دوم قاضی دادگاه نورنبرگ با استفاده از اصل اخلاقی «هر چه برای خودم میخواهم برای تو میخواهم» متهمین نازی را از اتهامات مربوط به استفاده از سلاحهای شیمیایی تبرئه کرد. چرا که به اعتقاد وی همه طرفهای درگیر از سلاحهای شیمیایی استفاده کرده بودند و از لحاظ اخلاق حقوقی کسی که خود مرتکب عملی شده باشد، حق ندارد شخص دیگری را به دلیل ارتکاب به همان عمل محکوم کند. کشور آمریکا جنگطلب ترین کشور جهان در نیمهدوم قرن بیستم بوده است. به همان دلیلی که قاضی دادگاه نورنبرگ پس از جنگ جهانی دوم جنایتکاران نازی را از اتهامات مربوط به استفاده از سلاحهای شیمیایی تبرئه کرد، آمریکا یا هیچ کشور جنگطلب دیگری در جهان حق ندارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را به بهانه مشارکت پنهانی در حمایت از سازمانهای تروریستی و یا مداخلات نظامی مستقیم یا غیرمستقیم مورد مواخذه قرار دهد.
هشدار: هستند ایرانیانی که به خاطر وضعیت بحرانی و تشدید فشارهای داخلی حاکمیت تندروی ایران ناگهان به سیاستهای آمریکا احساس نزدیکی میکنند. فراموش نکنید که خطر آمریکا برای مردم ایران میلیونها بار بزرگتر از خطری است که حکومت فعلی ایران ممکن است برای مردم داشته باشد. آمریکا میتواند از ایران جهنمی بسازد که قابل مقایسه با عراق امروز باشد. امیدوار هستم مثبتاندیشان سادهدل سیاسی که معمولا حافظه تاریخی اندکی هم دارند این موضوع را فراموش نکنند! در ضمن قبل از اینکه اینجانب را به حمایت از خفقان سیاسی و ضدیت با دموکراسیخواهی محکوم کنید لازم میدانم تاکید کنم که من از منتقدین جدی وضعیت موجود در ایران هستم، اما خطری که از سوی آمریکا ایران و ایرانیان را تهدید میکند آنقدر بزرگ است که به هیچ عنوان حاضر نیستم به خاطر فرار از وضعیت موجود، به دامن دیو پناه ببرم.
اما یک مطلب کوتاه هم مینویسم به نقل از تاریخدان، دانشمند علوم سیاسی و منتقد اجتماعی برجسته آمریکایی آقای هوارد زین (Howard Zinn). ایشان از دهه 1960 به صورت فعال در جنبشهای ضد جنگ در آمریکا حضور داشته است. وی چندین بار در نوشتههایش دوران معاصر را عصر کنایههای گزنده (Age of Irony) نام نهانده است. آقای زین با اشاره به سخترانی جورج بوش در آغاز عملیات نظامی علیه افغانستان که تاکید کرده بود آمریکا یک ملت صلحدوست است در کتاب جنگ و تروریسم مینویسد:
شما نمیتوانید به سرخپوستان آمریکا بگویید ما مردمان صلحدوستی هستیم، در حالیکه در سراسر آمریکا درگیر صدها نبرد خونین با آنها هستید.
در بیست سال اول قرن بیستم ایالات متحده دستکم در بیست برخورد نظامی در منطقه دریای کارائیب درگیر بود. از زمان جنگ جهانی دوم تا امروز نیز ما شاهد زنجیره پیوسته و بیپایانی از جنگ و دخالتهای نظامی از سوی آمریکا بودهایم.
فقط 5 سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم؛ ما در حال جنگ با کره بودیم. تقریبا بلافاصله بعد از آن در ایندوچین با تامین 80 درصد تجهیزات نظامی مورد نیاز فرانسویها به آنها کمک میکردیم و خیلی زود ما نیز در آسیای جنوب شرقی درگیر شدیم. ما نه تنها ویتنام، بلکه کامبوج و لائوس را نیز بمبباران کردیم.
در دهه 1950، همچنین ما مشغول انجام عملیات متعدد سری بودیم و دولتهای ایران و گواتمالا را سرنگون کردیم. تقریبا به محض اینکه در ویتنام درگیر شدیم، نیروهایمان را به جمهوری دومینیکن فرستادیم. در همان دوران ما مقادیر عظیمی کمک در اختیار دولت اندونزی قرار دادیم در حمایت از دیکتاتوری سوهارتو که مشغول انجام عملیات نظامی بر علیه مخالفین داخلیش بود که منجر به کشته شدن چندصد هزار نفر شد. پس از آن و از سال 1975 دولت ایالات متحده آمریکا کمک شایانی به برنامه گسترده اندونزی جهت سرکوب مردم تیمور شرقی کرد، که در طی آن صدها هزار نفر دیگر کشته شدند.
در دهه 1980، بلافاصله پس از ورود ریگان به کاخ سفید ما جنگهای پنهانی را در منطقه آمریکای مرکزی در السالوادور، هندوراس، کوستاریکا و به خصوص در نیکاراگوا آغاز کردیم. این کار به کمک تشکیل نیروی ضد انقلاب کنتراس که ریگان مبارزان آزادی خطابش میکرد انجام میشد. در 1978 حتی قبل از اینکه روسها وارد افغانستان شده باشند، ما به صورت پنهانی تسلیحات برای نیروهای شورشی در افغانستان میفرستادیم، یعنی مجاهدین. بعضی از این افراد بعدها تحت عنوان طالبان شناخته شدند. کسانی که ناگهان دشمن ما شدند! مشاور امنیت ملی کارتر، برژینسکی گفت که میدانسته است کمکهای آمریکا نهایتا به دخالت نظامی شوروی در افغانستان خواهد انجامید. و در واقع همین اتفاق هم افتاد و جنگی در افغانستان آغاز شد که ده سال طول کشید. جنگی که برای مردم افغانستان نابودگر بود و کشور را به ویرانه تبدیل کرد. درست لحظهای که جنگ در افغانستان تمام شد (بر علیه شوروی) آمریکا بلافاصله از افغانستان خارج شد. کسانی که ما از آنها حمایت کرده بودیم، یعنی بنیادگرایان تندرو، قدرت را در افغانستان به دست گرفتند و رژیم خود را برپا ساختند.
تقریبا به محض اینکه جورج بوش پدر در 1989 به ریاستجمهوری رسید، جنگی را بر علیه پاناما به راه انداخت که شاید چندین هزار کشته بر جای نهاد. دو سال بعد ما در خلیجفارس بودیم تا با استفاده از بهانه تهاجم عراق به کویت حضور نظامی خود را در منطقه تشدید کنیم و نیروهایمان را در عربستان سعودی قرار دهیم. موضوعی که از مهمترین دلایل تحریک اسامه بنلادن و ملیگرایان سعودی بر علیه ما شد. پس از آن در زمان دولت کلینتون ما مشغول بمباران افغانستان، سودان، یوگوسلاوی و مجددا عراق بودیم.
پس برای اینکه جورج بوش ما را یک ملت صلحدوست خطاب کند، لازم است بخش بسیار بزرگی از تاریخ را فراموش کنیم. شاید کل این تاریخ بیش از حد درک جورج بوش باشد، اما حتی بخش کوچکی از آن هم به ما میگوید بهتر است بگوییم از زمان جنگجهانی دوم هیچ ملتی جنگطلب تر از آمریکا در جهان نبوده است.
جای نیکولو ماکیاولی خالی است
نیکولو ماکیاولی به عنوان یکی از بی اخلاق ترین تئوریسینهای علوم سیاسی شناخته میشود، اما شهامت وی در بیان صریح عقایدش از او اسطورهای ساخته است که پیروان زبون امروزیاش مگر فقط خوابش را بینند. چند جمله از او:
- قبل از همه دیگران، مسلح باش.
- یک شریفزاده هرگز برای آوردن دلایل قانونی برای شکستن قولش دچار مشکل نمیشود.
- امنیت بیشتر را وقتی داری که از تو بترسند تا اینکه دوستت داشته باشند.
- فریب دادن فریبکار دوچندان لذتبخش است.
- فریبکار همیشه کسانی را که آماده گولخوردن هستند مییابد.
- سیاست هیچ ارتباطی به اخلاقیات ندارد.
- هیچ راه گریزی از جنگ نیست، فقط میتوان آن را به سود دیگران به تعویق انداخت.
آیا این جملات الگوی سیاست خارجی (و چه بسا داخلی) کشورهای بزرگ و به خصوص جنگطلب ترینشان یعنی آمریکای عزیز نیست؟ واقعا جای ماکیاولی خالی که ببیند آموزههایش سرفصل استراتژی کلان بزرگان قرار گرفته است.
